قدرت ریسک

دو بذر در خاک حاصلخیز بهاری کنار هم نشسته بودند. اولی گفت: من می خواهم رشد کنم ! من میخواهم ریشه هایم را هر چه عمیق تر در دل خاک فرو کنم و شاخه هایم را از میان پوسته زمین بالای سرم پخش کنم...من میخواهم شکوفه های لطیفم را همانند بیرق های رنگین برافشانم و رسیدن بهار را نوید دهم ...من میخواهم گرمای آفتاب را روی صورت و لطافت شبنم صبحگاهی را روی گلبرگ هایم احساس کنم!

و به این ترتیب دانه رویید.

دومی گفت: من میترسم اگر من ریشه هایم را به دل خاک سیاه فرو کنم ، نمی دانم که در آن تاریکی با چه چیزهایی روبرو خواهم شد .اگر از میان خاکها بالای سرم را نگاه کنم ،امکان دارد شاخه های لطیفم آسیب ببینند ...چه خواهم کرد اگر شکوفه هایم باز شوند و ماری قصد خوردن آنها را کند؟تازه، اگر قرار باشد شکوفه هایم به گل بنشینند، احتمال دارد کودکی مرا از ریشه بیرون بکشد .نه ، همان بهتر که منتظر بمانم تا فرصت بهتری نصیبم شود.

و به این ترتیب دانه منتظر ماند.

مرغ خانگی که برای یافتن غذا مشغول کند و کاو زمین در اوایل بهار بود ، دانه را دید و در یک چشم به هم زدن آن را خورد.

انسانهایی که از حرکت و رشد میترسند به وسیله زندگی بلعیده میشوند. 

منبع:::مجله شادکامی و موفقیت شماره 53

این یک واقعیت کلی هست که اگر رشد (هر چیز) نباشد یا به اندازه کافی نباشد حتما از بین خواهد رفت .حتی اگر جوانه هایی(جامد) که در یک مذاب به وجود می آیند شعاع بحرانی را رد نکنند قادر به رشد نخواهند بود و دوباره به مذاب تبدیل میشوند ولی اگر جوانه ها از یک شعاع بحرانی بیشتر باشند ،قادر خواهند بود که به رشد خودشون ادامه بدن و در داخل مذاب انجماد صورت بگیره. و در حقیقت یک تغییر در نوع فاز ایجاد بشه که میشه اینرو تشبیه کرد به تغییر و پایداری بیشتر در زندگی . ترمودینامیک میگه هر چیز که پایدار تره اون در اولویت قرار میگیره

پس برای اینکه الویت زندگی کردن با ما باشه باید از یک شعاع بحرانی رشد عبور کنیم تا خود به خود این روند رشد یابنده ادامه پیدادکنه .به قول معروف ، اولش سخته ولی بعد کهروال زندگی  رو دور غلتک می افته خودش میره.

 

زندگی مثبت ۴

به تدبیر جنگ بد اندیش کوش / مصالح بیندیش و نیت بپوش

منه در میان راز با هر کسی / که جاسوس همکاسه دیدم بسی

سکندر که با شرقیان حرب داشت / در خیمه گویند در غرب داشت

چوبهمن به زاولستان خواست شد / چپ آوازه افکند و از راست شد

اگر جز تو داند که عزم تو چیست / به آن رای و دانش بباید گریست

کرم کن نه پرخاش و کین آوری / که عالم به زیر نگین آوری

چو کاری برآید به لطف و خوشی / چه حاجت به تندی و گردن کشی ؟

نخواهی که باشد دلت دردمند / دل دردمندان بر آور ز بند

به بازو توانا نباشد سپاه / برو همت از ناتوانان بخواه

دعای ضعیفان امیدوار / ز بازوی مردی به آید به کار

هر آن کستعانت به درویش برد / اگر بر فریدون زد از پیش برد

 

شعری رو که شاید خوندین از سعدی هستش. یک بار دیگه این شعر رو با دقت بیشتری بخونین.به نظر شما سعدی داره چی میگه؟؟؟؟ به من و شما. سعدی حاصل عمرش و تمام جهان دیدگی خودش رو داره با این شعر به ما میگه . یک فرمول کلی برای زندگی. در بیت اول مارو توصیه میکنه که نیت پوشی بکنیم و هر چیز رو به هر کس نگیم (همان اصل طبقه بندی اطلاعات که امروز با پیشرفت علوم کامپیوتر و تغییر چهره سیاست داره خود نمایی میکنه) . در بیت دوم سعدی حاصل عمرش را به رخ ما میکشه. جاسوسان همکاسه. همه ما با این جاسوسان همکاسه رفت و آمد داریم و ناگزیر از این کار هستیم . در بیت سوم سعدی ما رو با تاریخ همراه میکنه. گویند که اسکندر در هنگام لشکر کشی به شرق بر خلاف رسم زمان خود عمل کرد.رسم بر این بود که فاتحان روزگار در لشکر کشی ها درب خیمه خود را به سوی سرزمین مورد نظر باز میکردند. اما اسکندر در لشکر کشی برای فتح شرق درب چادر خود را به سوی مغرب میگوشود و وقتی علت را از او پرسیدند گفت : نمیخواهم که باد اخبار چادر مرا به شرق ببرد. باز هم بیت چهارم با تاریخ همراه هستیم. باز گویند که وقتی بهمن برای کین خواهی خون پدرش که به دست رستم کشته شد (اسفندیار)تصمیم میگیرد که به زابلستان برود و طایفه رستم را نابود کند. برای این کار بهمن شایع میکنه که داره از سمت چپ به شهر وارد میشه  ولی بر خلاف این کار از سمت راست به شهر وارد میشه و دست به کشتار مردم میزنه. در بیت پنجم سعدی تیر آخر رو میزنه .( یک بار دیگر فقط بیت پنجم رو بخونین). در ابیات بعدی سعدی شش اصل برای زندگی بهتر رو بر ما آشکارا اعلام کرده.

یک بار دیگر کلام سعدی رو بخونین و بهش فکر کنین.

 

زندگی مثبت ۳

به نام خدا

پس از پذیرفتن سختی و تلاش برای بهتر شدن و شناسایی ترسهایمان و عواقب آنها باید هدف های خود و در نهایت در راستای هدفها ،هدف خود رو شناسایی و تبیین کنیم.

این روزها معمولا در سایتها و سمینار ها و مجلات از فیلم راز صحبت میشود و اینکه شما به هر چه فکر کنیند در زندگی تان به وقوع می پیوندد.این واقعیتی غیر قابل انکار است که بیشتر مردم به فکر چیزهایی هستند که آنها را نمیخواهند و دوست ندارند .پس اطبق این اصل که یک اصل بنیادی در تکنیکهای موفقیت فردی می باشد بیشتر از چیز هایی که دوست داریم چیزهایی که دوست نداریم برای ما اتفاق می افتد.

برای اینکه به هدفهای خود دست پیدا کنیم باید به آنها فکر کنیم تا طبق اصل بالا آنها برای ما اتفاق بیافتد .البته فقط فکر کردن کافی نیست .علاوه بر فکر کردن به هدف باید مدام در فکر این بود که چه راهکارهایی ما را به هدف خود میرساند و در راستای آنها تلاش کنیم.

حدیثی از امام علی (ع) است که می گوید: اگر ندانید به کجا می خواهید بروید به هیچ کجا نمیروید .(نقل به مضمون)   در تحقیق که در سال 1950 در یکی از دانشگاههای ایالات متحده انجام شد مشخص شد که 3 درصد افراد شرکت کننده در این بررسی برای زندگی آینده خود هدف و برنامه تنظیم شده ای دارند .این افراد در طی 25 سال کماکان تحت بررسی قرار داشتند و در پایان مشخص شد کسانی که برای خود هدفی معین کرده بودند نسبت به دیگران از وضعیت بهتری و شایسته تری بهره میبرند . پس مشخص کردن هدفها در زندگی برای بهتر زندگی کردن ما نقش بزرگی را ایفا می کند .

یک کاغذ بردارید و به اهدافتان فکر کنید و آنها را بر روی کاغذ نگه دارید و همواره در فکر یافتن راه هایی باشید تا با استفاده از آنها به طور بهتر و مطلوب تری به اهداف خود نایل شوید.

ممکن است در ابتدا این کار کاری بس دشوار به نظر بیاید (راه کارهایی که منتج به دستیابی به اهداف می شود) ولی بعد از وارد شدن به آن مرحله با سینرژی حاصل از کارها قطعا راه رفته ،رفته هموار تر خواهد شد. یکی از دانشمندان برای دستیابی به اهداف خودش در زندگی مشغول تهیه زمان بندی شد . وی دریافت برای اینکه به تمام هدفهایش نایل شود چیزی در حدود 900 سال زمان نیاز دارد . ولی او توانست هدفهای خود را در طی 50 سال طی کند . همواره باید به یاد داشته باشیم که ما کنترل و مدیریت زمان را در اختیار خود نداریم بلکه ما تنها مدیریت و کنترل خودمان را در قبال زمان دارا هستیم پس باید از زمان که خواه و یا ناخواه در حال سپری شدن است در جهت رسیدن به آمال و هدفهای خود سود جوییم.

خوش بختی سراغ کسی میرود که فرصت اندیشه درباره بدبختی را ندارد.

امام علی (ع)

زندگی مثبت--۲

 

 

 

در پست قبلی  در مورد پذیرش صحبت شد . اینکه ما بپذیریم که خودمان مسئول سرنوشتی که بر ما می گذرد هستیم. اینکه بپذیریم که خیلی اوقات در گذشته ، ما مسئول اتفاقاتی که برای ما رقم خورده نبوده ایم.

در یک کلام بپذیریم سختی تلاش برای بهتر شدن را.

بعد از نخستین گام احتمالا تصمیم گرفته اید که تغییر کردن را آغاز کنید.تغییر کردن در نوع بینش . ولی برای خیلی از ماها (مثلا خود من) با اینکه میدانیم باید تغییری صورت بگیرد ، و حتی دلمان هم میخواهد  ولی یه ترسی در عمق وجودمان هست که باعث میشه که ما اقدامی نکنیم. به نظر شما این ترس چه چیز میتونه باشه؟

شاید ترس از شکست، یا ترس از عدم موفقیت ،ترس از اینکه همین چیزهایی را هم که داریم از دست بدیم. ترس از اینکه در دید دیگران چه طور جلوه کنیم . ترس از اینکه اگر نشد چه؟

شاید همیشه دلتان خواسته که شغل خودتون رو عوض کنید و برای اینکار مجبور بوده اید که یک سری اطلاعات و مهارت های جدید رو داشته باشید . ولی به خاطر همین ترس از خیر این کار منصرف شده اید. مثال از این دست زیاد میشد پیدا کرد که تعمدا نمی خوام واردش بشم.

ترس فی نفسه چیز بدی نیست . ولی از اونجایی که همیشه تمام سیستم کائنات رو به تعادل پیش میره ،ترس هم اگر از حد خودش بیشتر شد کار رو خراب میکنه . اگر هم کمتر باشه باز هم کار رو خراب میکنه .مثل معروفی داریم که میگه:اونقدر عقب نرو که از اونور پشت بام هم بی افتی.

کیفیت سوال هایی که ما ناخودآگاه از ناخودآگاهمون میکنیم مهم ترین عامل متوقف کردن ماست. اکثر اوقات سوالات ما نادرست اند . مثلا اگر این اتفاق نشد چی میشه؟ اگر درست عمل نکرده باشم چه؟ برای بهبود سوالات ناخودآگاه از ناخودآگاه ، باید ابتدا سوالات رو آگاهانه  تغییر بدیم. در این صورت ناخودآگاه ما پر از سوالات آگاهانه خواهد شد که خود ،بعدها سوالات ناخودآگاه ما از ناخودآگاه ما خواهد بود.

مثلا از خود بپرسید :اگر موفق شوم چه؟

جایی نوشته بود ترس تنها احساس کاذبی است که رنگ واقعیت به خود میگیرد (البته به نظر من همان ترسی که از جاده و مسیر اعتدال خودش خارج شده باشد).

باید باور کرد :از هرچه بترسید به سرتان می آید.

یک تمرین در مجله ای به نام شادکامی و موفقیت شماره 42 دیدم به نام از چه میترسم؟

چند سوال عنوان شده بود که با پاسخ دادن به اونها شما میفهمید که واقعا ترسیدن از ترس ها بی فایده است.         

سوالها از این دست بودند:

_از انجام دادن چه کارهایی میترسم؟    

_در صورت انجام آن عمل ، بدترین اتفاقی که ممکن است بی افتد چیست؟

_احتمال رخ دادن آن چه قدر است؟

_با انجام ندادن کارهایی که از آن می ترسم چه چیزهایی را از دست میدهم؟

_با انجام دادن آنها چه بدست می آورم؟

 

با عزم و اراده با سستی و بد بختی بجنگید   (امام علی (ع))

زندگی مثبت (بخش نخست)

زندگی مثبت

بخش زندگی مثبت سعی دارد که به تمام ما (منظور از ما کسانی هستند که به نحوی با آنها ارتباط داریم نه همه) کمک کند تا آینده روبرویمان را بهتر طرح ریزی کنیم .ما چه بخواهیم و چه نخواهیم ،در حال زندگی کردن هستیم .به عبارت دیگر در حال سپری کردن زمان تا موقعی که مرگ ما برسد .تا موقعی که سلول های بدنمان قادر به تکثیر نباشند. ما میمیریم (کاری ندارم که جهان آخرت هست یا نیست) چیزی که مسلم است این است که ما نابود میشیم ، خاک میشیم.وقتی خاک شدی (به قولی کائولینیت شدی)- این رو فقط رفقای هم کلاس دانشگاه من میفهمند منظور چیه و کلی هم هر وقت ببینند میخندند- خدا رو شکر میکنم اگر واقعا باعث خنده آنها شده ام.

خلاصه که از بین خواهیم رفت چه با عشق چه بی عشق ،چه با خونه چه بی خونه،چه با پیکان چه با فرغون و چه با عشق من BMW .

خوب حالا که داریم میمیریم چند نکنه هست:

          1)زمان سپری میشود(چه بخواهیم و چه نخواهیم)

          2)نمی توانیم جلوی سپری شدن زمان رو بگیریم

          3)آینده از راه میرسد

          4)آینده از راه میرسد و ما هم به آن تعلق داریم

          5)وقتی آینده اومد و ما هم به اون متعلق بودیم هنوز زنده ایم

          6)پس هنوز خاک نشده ایم

          7)نمی توانیم بی خیال باشیم.

نتیجه اخلاقی داستان اینکه سعی کنیم که این زمان باقی مانده از عمرمون رو تلاش کنیم تا آخرش رو بهتر لذت ببریم. چه با لذت چه بی لذت خاک میشیم.پس بهتره لذت این دنیا رو هم برده باشیم

 

 

پذیرفتن

اکثر ما درون یک خانواده به دنیا آمده ایم .وقتی ما به دنیا اومدیم ،خونواده خودمون رو خودمون انتخاب نکردیم ،شرایط رو خودمون انتخاب نکردیم .فقر یا ثرت، علم و سواد، هند یا فرانسه یا... خودمون انتخاب نکردیم.بعضی از ماها شرایط بهتری نسبت به بعضی های دیگه دارن .این یک امر غیر قابل انکاره.

ما بسته به سطح اقتصادی ،فرهنگی و عاطفی خونوادمون رشد کردیم.تا رسیدیم به اینجا پس باید قبول کنیم و بپذیریم که خیلی چیز ها دست ما نبوده .این قدم اول در مسیر طرح ریزی آینده هست .دومین قدم این هست که بپذیریم که تا حالا هرکاری که کردیم خودمون کردیم (و بپذیریم که بعضی وقتها مجبور بوده ایم(به خاطر عوامل محیطی)) و سومین قدم اینکه نپذیریم که این روند باید ادامه داشته باشد .باید سعی کنیم  و درحد توانمان تلاش که در حال بهتر شدن باشیم .به عبارتی بپذیریم سختی تلاش برای بهتر شدن را.

روزی جایی خواندم که شما را با حساب بانکی تان ،محله ای که در آن زندگی میکنید یا نوع کاری که انجام میدهید نمیتوان سنجید . ولی من فکر میکنم که شما را (با جملات بالا) به طور مطلق نمی توان سنجید .قطعا کسی که حساب بانکی تپل تری دارد بیشتر زحمت کشیده یا خودش یا نیاکانش. حتی اگر دزدی هم کرده با تمام قوا و با تمام عشق و احساس دزدی کرده . فکر کرده برای دزدی .پس باز هم زحمت کشیده.

پس از همین حالا سعی کنیم که بهتر بشیم(بپذیریم روند بهتر شدن را).نکته ای که مطرح میشود این است که آیا باید اشتباهاتمان را بپذیریم یا خیر؟

خوب واضح است که ما باید مسئولیت اشتباهاتمان را گردن بگیریم (خودمان) ولی باید بتوانیم و این قدرت را درون خود ایجاد کنیم که اشتباهاتمان را فراموش کنیم (فقط در پس زمینه ذهنمان خط اول آن اشتباه را نگه داریم تا دیگر آن را تکرار نکنیم)

بعد از این پذیرفتن ها و نپذیرفتنها یادآوری به چند سطر قبل میکنیم .مسئله زمان و سپری شدن اجباری آن.

اینبار میتوانیم نمودار قبل را به این شکل بپذیریم.

 

محور عمود لذت در زندگی و محور افقی زمان می باشد.

آینده همان امید است

(آلفرد نوبل)